62

سلام دوستان

اونروز با وحید آشتی کردم ، وقتی میخواست بره بوسش کردم و معذرت خواستم ، و به همین راحتی آشتی کردیم ، با اینکه این دفعه من زیاد مقصر نبودم ولی نمیخواستم کشش بدم ، پرهام هم همراه باباش رفت خونه مادر شوهرم، ممم چون روزه بودم الویه برا خودم درست کردم و تا شب که بیان خودمو مشغول کردم ، افطارمو کردم و بعد وحید و پرهام اومدن ، یه سر درد بدی هم گرفته بودم ، بخاطر اینکه بی سحری روزه گرفتم ، چایی خوردم و دستمال به سرم بستم بهتر شدم. وحید هم گفت بریم دکتر که نرفتم ، چون میخواستیم بریم خونه دختر عموم که تازه زایمان کرده بود ، یکم که بهتر شدم رفتیم و تا 12 موندیم ، بعدش که اومدیم من سریع سحری آماده کردم و خوردیم و بعد نماز خوابیدیم.

سه شنبه هم تا لنگ ظهر خوابیدم و بعدش پاشدم و نماز خوندم و مشغول درست کردن افطاری شدم ، وحید که اومد با هم افطار کردیم و بعد شستن ظرفا نشستیم به تی وی دیدن تا 12 که من پاشدم و سحری درست کردم و خوردیم و خوابیدیم ، خخخخ عجب جمله بند ای 

چهارشنبه بازم لنگ ظهر پاشدم ، این برنامه منه تا پایان رمضان ، شبا تا سحر بیدارم و بعدش میخوابم تا اذان ظهر ، اینجوری کمتر اذیت میشم ، چون نوبت دکتر داشتم مادر وحید گفت افطار بیا اونجا ، منم ساعت 4 با وحید رفتم دکتر و وحید و پرهام رفتن خونه مادر ش  ، یکساعت معطل شدم تا دکتر اومد و معاینه ام کرد و برام سونو و آزمایش نوشت ، بعد دکتر رفتم آزمایشگاه که گفت فردا باید بیای ، چون ناشتاس ، منم از آزمایشگاه مستقیم رفتم خونه مادر شوهرم ، یکساعتی تا اذان مونده بود ، کمکش کردم و نزدیکای افطار وحید اومد و بعدش هم برادر شوهرم و جاریم. تا دیر وقت اونجا موندیم و بعدش اومدیم خونه.

پنج شنبه بعد بیدار شدن ، با پرهام رفتیم خونه مادر م چون مهمون داشت ، کلی کار داشت و تا افطار دیگه هلاک شدم ، بازم خوب بود زنداداش کوچیکه ام بود با نی نی اش ، من بچه اش میگرفتم ، اون بقیه کارا رو میکرد.  زنداداش بزرگه که مث مهمون میاد و مث مهمون میره ، ما هم کاری بهش نداریم ولی این کوچیکه ماهه بخدا ، حالا چشمش نزنم ، خخخخ ، اونشب هم تا دیروقت اونجا بودیم.  مادرم برامون سحری هم گذاشت ، برداشتیم و اومدیم خونه خوردیم .

جمعه خوابیدیم تا ظهر ، مثل روزای قبل ، ولی وحید هم بود و بیشتر از روزای قبل خوابیدیم ، من که خسته شدم از خواب پاشدم کارامو کردم و نزدیکای 5 دیگه با غرغر وحید رو بیدار کردم و فرستادمش نون بخره برا افطار، دیگه جمعه کلا خونه بودیم.

این چند روز هم خونه بودیم ، دیشب تولدم بود و وحید شب که اومد دیدم یه جعبه بزرگ دستشه و کیک برام خریده ، اصلا انتظارش رو نداشتم ، کلی سوپرایز شدم ، چون عادت به این کارا نداره ، دیگه سه نفری جشن گرفتیم و خوش گذروندیم ، بماند که پرهام همه اش میگفت تولد منه و شمع ها رو یه دور اول اون خاموش کرد . 


روزای خوب و پر از سلامتی و آرامش براتون آرزو میکنم.

61

دوشنبه آخرین جلسه باشگاهم رفتم ، دوستم اون روز نیومده بود چون مادرش مریض بود و رفته بود پیش مادرش  ، بعد تمرین مربی گفت که اصلا غیبت نکنم چون حیفه و گفت که تمرین ها رو سبک تر انجام میدیم وحتی گفت که تخفیف هم میدیم .

سه شنبه صبح رفتم آرایشگاه و کلی خوشگلاسیون کردم ، موهامو کوتاه کردم ، بعدش رنگ گذاشتم و اصلاح صورت هم انجام دادم  و چون دیرم شده بود اومدم خونه رنگها رو شستم و خیلی خوب شده بود ، عصرش رفتم خونه دوستم و شام هم موندم ، بعد شام سردرد بدی گرفتم و از دوستم قرص گرفتم خوردم و بهش گفتم چایی هم بده ، اونم خوردم و سردرد به طرز عجیبی خوب شد ،ساعاتی 10:30 وحید اومد ، دوستم برای اونم شام داد هرچی گفتم نمیخاد با اصرار گذاشت تو ماشین ، سوار که شدم وحید گفت که منم سرم درده و نمیخواد بریم دنبال پرهام ولی من گفتم بریم بهتره ، چون به اندازه کافی بدعادت شده و به مامانش زنگ زدم که وحید سرش درده و بی زحمت پرهام رو بیارید دم در ، تا رسیدم بنده خدا مادرش سر کوچه با پرهام وایستاده بودن ، از بس که اخلاق پرهام بد شده و وقتی میبریمش اونجا ، دیگه دل نمیکنه و نمیخاد بیاد و با گریه و زاری میاریمش ، مادرش هم که فهمیده بود وحید سرش درده با کلک پرهام رو آورده بود تو کوچه ، پرهام هم تا ما رو دید گریه کرد که نمیام ، بازم با زور آوردیمش خونه.

چهارشنبه صبح خواب بودم که تلفن خونه زنگ خورد و عموی شوهری میخاست که برم و ضامن خواهر شوهر م بشم ، منم آماده شدم و رفتیم کارای ضمانت رو انجام دادیم و ناهار هم رفتیم خونه مادرشوهر ، پرهام همونجا موند و ما برگشتیم خونه ، من خوابیدم تا عصر ، شبش وحید اومد و رفتیم دنبال پرهام که مهمون داشتن و ما هم برا شام موندیم.

پنجشنبه صبح پاشدم و کارای خونه رو انجام دادم و ظهر که وحید اومد مرغ گرفته بود ، خودش کبابی تیکه کردم منم شستم و تو مواد خوابوندم که شب بریم بیرون، بعد ناهار خوابیدیم ، عصرش مامانم زنگ زد که میرم بهشت زهرا سرخاک مامان بزرگ میای ؟ منم آماده شدم و با پرهام همراهشون رفتیم ، خیلی وقت بود نرفته بودم سرخاکش ، بعدش رفتیم رفاه و خریدای ماه رمضان رو کردیم که من کمتر خرید کردم و گذاشتم با وحید بیام و کلی خرید کنیم ، شبش هم رفتیم بیرون و جاتون خالی خوش گذشت.

جمعه بعد صبحانه با وحید کل خونه رو تمیز کردیم و ناهار درست کردیم ، برا عصر وحید میخواست با دوستاش برن بیرون ، منم با مامانم رفتیم خونه دوستم که همسرش تو سانحه دچار آسیب شده بود ، شب هم برگشتیم خونه و ساعتای 10 هم وحید اومد ، همون موقع یه بحثی پیش اومد و هر دو به حالت قهر خوابیدیم .

شنبه هم قهرمون ادامه داشت و بازم بحثمون شد که اوضاع رو بدتر کرد ، من برا ناهار ماکارونی درست کردم که وحید نخورد ، منو پرهام خوردیم ، وحید برا خودش مرغ بیرون گذاشت و مرغ درست کرد و خورد ، اونروز خونه موندیم و جایی نرفتیم.

یکشنبه صبح وحید رفت سرکار ، منم ناهار درست کردم و کاشی های آشپزخانه رو دستمال کشیدم و لباسا رو شستم ، وحید برا ناهار اومد و غذاش رو خورد و خوابید ، عصرش هم رفت سرکار ، غروب هم اومد و با هم جایی کار داشتیم ، رفتیم ، موقع برگشت میخواست نون بگیره گفتم نون فانتزی بخر ،فلافل درست میکنم ، از سر کوچه رد شدیم ، بهش گفتم حواست کجاست، نونوایی رو رد شدیم ، با عصبانیت وایستاد و رفت نون گرفت و اومد ، منو رسوند خونه و خودش پیاده نشد ، نگاش کردم که یعنی چرا پیاده نمیشی ، اونم گفت چرا نگاه میکنی پیاده شو ، منم با ناراحتی پیاده شدم و حتی نون ها رو هم برنداشتم و اومدم خونه ، پرهام داشت کارتون نگاه میکرد ، یه بسته فلافل از فریزر بیرون گذاشتم و رفتم نمازم رو خوندم ، از دست وحید هم عصبانی بود که داشت دعوا رو کش میداد ، ساعتای 9 پرهام گفت مامان گشنمه ، ساندویچ بده بخورم ، وحید هم پیداش نبود ، هر چی زنگ زدم جواب نداد ، پیام دادم اونم جواب نداد ، فلافلا رو سرخ کردم و با پرهام رفتیم سوپر و نون و دوغ و خیارشور خریدیم ، شامو خوردیم ، ساعتای 10:30پیداش شد اومد ، باهاش حرف نزدم و خودش رفت ساندویچ درست کرد خورد ، با پرهام هم کلی بازی کرد، من رفتم بخوابم که اومد پیشم و سربسرم گذاشت ولی من از دستش کفری بودم و سرش داد زدم که ولم کن میخوام بخوابم ، پرهام رفت خوابید ولی منو وحید تا نزدیکای4صبح بیدار بودیم و با هم بحث میکردیم و هی من می‌گفتم تقصیر تو بود که دعوامون شد اونم میگفت نه تقصیر تو بود ، هیچ کدوم هم کوتاه نیومدیم و آخرش خوابیدیم .

امروز صبح قرار بود بیاد دنبالم بریم جایی ، منم به تلافی دیشب هر چی زنگ زد جواب ندادم ، اونم وقتی اومد عصبانی شد و بازم دعوامون شد و بدون ناهار رفت خوابید

میدونم کارمون و دعواهامون بچگانه اس ، ولی منم از دست لجبازی هاش خسته شدم 

الانم بیدار شده ، میخوام برم از دلش دربیارم ، شاید این دعوای بچگانه تموم بشه


خوش باشید

60

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.