67

برادر شوهر و جاری ، یه دعوای حسابی کردن و برادر شوهر اومده بود شکایت از زنش ، که دیگه نمیخوامش و میخوام طلاقش بدم، دو روز هم قهر بود و زنش رو برده بود خونه مادرش ، خودش هم معلوم نبود کجا رفته بود .

پریروز که رفتیم خونه مادرشوهر ، باخبر شدیم که جاری بارداره.  از فرداش هم اومدن خونه مادر شوهر اتراق کردن ، خون خون مادر شوهر رو میخوره ، چون همون مدت که خونه ما بودن ، یه شب رفتن خونه برادر شوهر برا شام ، اونم تا تونسته بود ، حرف بارشون کرده بود ، که شماها ، پدر مادر خوبی برا ما نبودید و بفکر ما نیستید و از این قبیل حرفا ... الان حسابی از دست برادر شوهر و زنش کفرین.


یک هفته اس حس باشگاه رفتن ندارم و مربی هم ول کن نیست ، دیشب تو وات که پرسید کی میای ، جوابش دادم فردا ، بلکه دست از سرم برداره ... 


فک کنم هورمونام بهم ریختن ، با اینکه نزدیک پریودم هم نیست، این چند مدت خیلی به همسری پریدم ، دلم براش میسوزه زن خوبی براش نبودم ، نمیدونم چمه!؟

66

یک هفته خانواده همسر ، به علت تعمیرات خونه شون ، اومدن پیش ما . 

پرهام که این یک هفته حسابی بهش خوش گذشت . الان هم که رفتن بهانه شون رو میگیره.


از امروز شروع کردم به خونه تکونی پاییزی.