5

دیروز منو پرهام خونه تنها بودیم و تا لنگ ظهر خواب بودیم ، برا ناهار هم رفتیم خونه مامانم.

بعد ناهار اومدیم خونه و مشغول نظافت خونه شدم . دیگه ساعتای 6 زنگ زدم به وحید که نمیخوای بیای ، گفت که راه افتادم.

وقتی وحید اومد ، خواستیم بریم بیرون که هر کاری کردیم پرهام حاضر نشد از تی وی دل بکنه و بیاد بیرون.

دوسال پیش که برا پرهام تولد گرفتم ، پدربزرگ پدریش براش یه دوچرخه خرید ، ولی بخاطر اینکه خونه مون کوچیک بود ، گفتیم بذارن خونه خودشون و هر موقع اومد اونجا بازی کنه.

ولی دیروز تصمیم گرفتیم که بریم بیاریمش و من بعضی وقتا پرهام رو ببرم پارک سرخیابون تا بازی کنه، چون اگه اینجوری پیش بره ، دیگه فک نکنم از خونه بیرون بیاد.

الان هم حدود یکماهه که علاقه زیادی به شربت پیدا کرده و هر چیزی دیگه ای مث آبمیوه طبیعی و عرقیجات خنک رو جاگزنینش میکنم نمیخوره و فقط میگه شربت پرتقالی میخوام!

4

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

3

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

2

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

1

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.