14

شنبه افطار رفتیم خونه مادرم...موقع افطار برق رفت و با نور شمع و چراغ موبایلا افطار خوردیم...آخر شب هم برگشتیم خونه و سحری درست کردم...من هم همراه وحید تا اذان صبح بیدار بودم ...منتظر موندم که سحریش رو بخوره و با هم بخوابیم .

یکشنبه هم طبق معمول پاشدم و به پرهام صبحانه دادم و خودم هم ناخنکی زدم، زیاد میل نداشتم...برا افطار هم غذا داشتیم برا همین تا عصر تقریبا بیکار بودم...عصر رفتیم بازار روز و میوه و حبوبات خریدم و بعدش هم رفتیم فروشگاه و خریدای ماهانه رو انجام دادیم ... اومدیم خونه و خریدا رو گذاشتم سرجاشون...افطاری وحید رو آماده کردم ...خودم هم همراهش خوردم... داشتم به پرهام شام میدادم که همسایه مون در زد...هواپز خریده بود میخواست طرز کارش رو یادش بدم...طرز کارش رو گفتم... مادر شوهرش هم بود اصرار کردن که بمونم...دیگه یه ساعتی هم با پرهام خونه شون موندیم ... اومدم خونه داشتم سحری درست کردم که مامانم زنگ زد که سحری زیاد درست کردم بیاین ببرین برا خودتون...دیگه سحری خودمون رو دست نزدیم گذاشتم برا فردا شب... بازم بیدار موندم تا سحر تا وحید سحریش رو خورد و بعد خوابیدیم.

دوشنبه هم تا لنگ ظهر خوابیدیم ...بیدار که شدیم  با پرهام صبحانه خوردیم ... بعدش پا شدم مشغول درست کردن افطاری شدم ... پدر مادرم با آبجی کوچیکه قرار بود بیان خونه مون... برا افطارهم سوپ و فلافل  با ژله و کارامل درست...موقع افطار اومدن و تا آخر شب موندن..بعد رفتنشون آشپزخونه رو جمع و جور کردم...چون خسته بودم  به وحید گفتم خودش سحری بخوره ... خودم هم رفتم خوابیدم.

امروز هم تا دیر وقت خوابیدیم...صبح که پا شدم خودم حالم خوب نبود ...وقتی دیدم که وحید ظرفش رو همینجوری گذاشته ، دیگه بیشتر عصبانی شدم...شروع کردم به غرغر کردن که چرا یه آب به ظرفت نزدی؟... با عصبانیت صبحانه پرهام رو دادم...بعدش همینجور که کارامو میکردم غر غر هم میکردم...همین باعث شد که با وحید بحثمون بشه...میگفت تو که تا دیشب خوب بودی امروز چرا اینجوری شدی....خودم هم نمیدونم چمه ؟ ولی دلم میخواست همینجور غر بزنم بحثمون بالا گرفت...الان هم در قهر بسر میبریم.


+ خدایا ازت میخوام که این روزها آستانه صبر و تحملم رو بیشتر کنی.

+ خدایا ازت میخوام که هیچ چیز آرامش زندگیم رو بهم نریزه.

نظرات 9 + ارسال نظر
شیرین چهارشنبه 3 تیر 1394 ساعت 14:51 http://rozegar-khosh.blogsky.com

جنگ و دعوا و نزاع بین شما و همسری نبود در واقع بین هورمونهای شما بود . دو سه روز اول اینطوریه . میگذره

آره بیشتر بین من و هورمون ها بود . باید سر یکی خالی میکردم ! کی بهتر از همسر جان!

نیلوفرجون چهارشنبه 3 تیر 1394 ساعت 04:56 http://talkhoshirin2020.blog.ir

به خاطر یه ظرف دعوا کردی؟چرا این همه حساس شدی؟آشتی کردین؟

بخاطر ظرف نبود . حال روحیم خوب نبود واین بهانه ای شد برا دعوا!
بله حوصله قهر طولانی نداریم

فاطمه* چهارشنبه 3 تیر 1394 ساعت 02:22

چه شاعرانه میشه توی تاریکی افطار خوردن.

منم گاهی وقتا الکی غر میزنم و باعث دلخوری میشم. امیدوارم همه مشکلا حل شه آرامش زندگیت همیشگی باشه.

آره شاعرانه شده بود
ممنون عزیزم . ایشالله مشکلات همه حل بشه

عزیزم دعا میکنم صبرت بیشتر بشه تا همیشه شاد و در ارامش باشی,گل پسرتو ببوس

ممنون گلم بابت دعای قشنگت...ایشالله زندگی شما هم پر از شادی و آرامش باشه...

باران سه‌شنبه 2 تیر 1394 ساعت 20:59 http://baranoali.blogsky.com

سلام عزیزم
ایشالله که هیچوقت با هم قهر نباشید. این روزها بدلیل روزه گرفتن و گرمای هوا تحمل همه کم شده

+آمین گوی دعاهای قشنگت هستم

سلام باران جان
ایشالله.
مرسی عزیزم

آوا سه‌شنبه 2 تیر 1394 ساعت 18:19 http://ava-life.blogsky.com

وای منم با اینکه روزه نیستم اما ناارامم ،اخه چرا؟
حالا من بیشتر سر محمد خالی میکنم تا همسر

این روزها خیلی سعی میکنم آروم باشم ولی بعضی وقتا کنترل شرایط از دستم میره

مهناز سه‌شنبه 2 تیر 1394 ساعت 17:42 http://1zan-moteahel.blogsky.com

سلام عزیزم.بعضی روزا اینجوریه دیگه.یعنی آدم دلش میخواد همه اش غر بزنه و به کوچیکترین چیزی گیر بده!!!اینم جزء خصوصیات مشترک همه خانمهاس و مردها مجبورن باهاش کنار بیان

سلام مهناز جون
آره .ولی مردا هم بخاطر فشار زندگی که روشون هست کم حوصله شدن

آنا سه‌شنبه 2 تیر 1394 ساعت 16:09 http://aamiin.blogsky.com/

تقصر این پری خانوم بی اعصابه که حال نمی گذاره برای کسی. اصلا آدم دلش غر می خواد فقط.

اوهوم ...خیلی بی حال و کسلم...دلم میخواد غر بزنم

خانم توت فرنگی سه‌شنبه 2 تیر 1394 ساعت 15:05 http://pasazvesal.blogsky.com

هنوز بخاطر زمین غصه می خوری؟

غصه زمین...غصه کار همسر...غصه همه چی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد