15

دیروز تا عصر با هم قهر بودیم و هیچ حرفی نمیزدیم...عصر همسری رفت بیرون ، جایی کار داشت...از بس ناراحت بودم افطاری هم درست نکردم...همسری هم انگار فهمیده بود ... از بیرون چیزی خرید و اومد خونه... افطاری آورد و صدام زد که چیزی بخورم . اما من هنوز لج کرده بودم... فقط چند لقمه خوردم و به پرهام شام دادم... چند باری اومد کنارم و حرف زد ولی محلش ندادم... میگفت خوب خودت دعوا رو شروع کردی؟... اینقد اومد و رفت و نازم رو خرید تا آشتی کردم... در واقع قهر نبودم بیشتر لج کرده بودم... هنوز میخواستم لج کنم و سحری درست نکنم...اما دلم نیومد بی سحری روزه بگیره... هیچ وقت موقع دعوا با غذا درست نکردن نخواستم تلافی بگیرم ... سحری رو درست کردم و براش کشیدم و خودم رفتم خوابیدم.


امروز صبح زود رفت بیرون...خیلی دلشوره داشتم ... تا موقعی که بیاد چند بار از خواب پریدم...طرفای 11 اومد خونه... پریشون و ناراحت بود...گفت : هیما! تو این شرایط و بدبختی! یه اتفاق بد افتاده!...دلم هری ریخت پایین ... فکرم هزار جا رفت...تصادف کرده؟...چک برگشت خورده؟... گفتم چی شده؟...گفت که تمام سیم های برق خونه رو دزدیدن... مات و مبهوت نگاش کردم...گفتم چطوری؟...گفت که از حیاط خلوت اومدن تو خونه و از پنجره که براش حفاظ نذاشتیم اومدن داخل... همه سیم ها رو برده بودن...اولش نمیخواستم باور کنم ... بعد به خودم مسلط شدم ...با اینکه خیلی ضرر کردیم و هنوز پول برقکار رو ندادیم ولی زیاد ناراحت نیستم...نه اینکه ناراحت نباشم ، ناراحتم! ... ولی خودمو کنترل کردم و مثل همیشه شروع نکردم به زر زر و گریه! ... چون از وحید ترسیدم... ترسیدم خدایی نکرده بلایی سرش بیاد... این روزها داره از زمین و زمان برامون میباره...این هم شد قوز بلا قوز... واقعا این یکی دیگه برا ما زیادی بود...کم کم داره تحملمون کم میشه ...وحید اینقد ناراحت بود که خدا میدونه... بهش دلداری میدادم که فدای سرت...ضرر مالیه... چیزی نیست که نشه جبرانش کرد...با اینکه خودم دلم میسوخت...دلم میسوخت که این مدت هر چی پول در می آوردیم ... خرج خونه میکردیم و هیچی برا خودمون نمیخریدیم...ولی گفتم خدا بزرگه و کمکمون میکنه...یه لحظه برگشت و گفت : من اصلا شک دارم که خدایی هم وجود داره؟!...من دیگه نه نماز میخونم و نه روزه میگیرم... بهش گفتم مگه بچه ایی؟ این حرفا چیه؟ مشکلات برا همه هست...میدونم که این حرفا رو از رو ناراحتی زد ...چون تا اذان گفت پا شد و نمازش رو خوند ... ولی خیلی ناراحت بود و میگفت بدنم خیلی داغه... گفتم تو رو خدا این همه فکر نکن ...خدایی نکرده سکته میکنی!..اون وقت من چیکار کنم؟... گفتم فکر کن اصلا این کارارو انجام ندادیم و یا همچین پولی نبوده...همین که سالمیم جای شکر داره...ضرر مالی قابل جبرانه...اگه خدایی نکرده تصادف میکردی و یه بلایی سرت میمومد چی؟...خلاصه یکم آروم شد...چون میدید من آرومم و بی قراری نمیکنم... اما از درون ناراحتم...چون کلی کارمون عقب افتاد...نمیدونم به این دزد بی شرف چی بگم؟...نفرینش کنم؟...دعاش کنم که خدا به راه راست هدایتش کنه؟... خلاصه هر چی بود کارش رو با ما کرد...دیگه غصه و عزاداری فایده نداره.


+خدایا بازم ازت میخوام بهم صبر بدی که در برابر مشکلات کم نیارم.

+خدایا با وجود همه گره ها و مشکلات بازم دلم روشنه که بدهی مون پرداخت میشه ، چون نا امید نیستم.

نظرات 10 + ارسال نظر

ایشالا دعواها تو زندگیتون کمتر بشه.نمک زندگی هر چی کمتر بشه بهتره

ایشالله...آره زیادیش دیگه شور میشه

نیاز جمعه 5 تیر 1394 ساعت 01:00 http://mydearboy.mihanblog.com

ایشالله از گلوشون پایین نره
ما هم داشتیم خونمونو میساختیم نصفه شبی اومدن کل میله گردا رو بردن بگو میله گرد مگه صدا نداره؟ اخه چی جوری بردن من نمیدونم

ایشالله
اینم طوری دزدیده بود که کسی متوجه نشده بود

آنا پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 18:09 http://aamiin.blogsky.com/

دزدها هم یک وقت هایی یک چیزهایی می دزدند که آدم نمی دونه واقعا به چه دردشون می خوره. مثلا مالخری سیم چقدر می شه مگه؟ غصه نخور عزیزم درست می شه. همیشه بعد از سختی های زیاد گشایش هست.

هیچی به مفت میفروشن. فقط این وسط ما باید بریم دوباره سیم بخریم و دوباره پول دستمزد بدیم
ایشالله

نیلوفرجون پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 13:55 http://talkhoshirin2020.blog.ir

زندگیه شمام شده مثل ما،همش براتون میباره. اماخب باید جوری رفتار کنیم تا به شوهرامون فشار نیاد،بیشتر هواشونو داشته باشیم

من که بیشتر غصه هام رو تو دلم نگه میدارم که متوجه نشه.
ایشالله مشکلات شما هم حل میشه

فاطمه پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 02:17 http://taghdireman.mihanblog.com/

خیلی کیف میده ناز آدمو بکشن.

خدا ازشون نگذره.

خیلییییییی

منم به خدا سپردمش

خانم توت فرنگی چهارشنبه 3 تیر 1394 ساعت 19:30 http://pasazvesal.blogsky.com

چرا انقدر دزدی زیاد شده تو این مملکت! چندوقت پیش ماشین بابای من رو دزدیدن همه ی وسایل اتاقش رو خالی کرده بودن. خود ماشین رو بعد از چندوقت انداخته بودن یه گوشه
انشالا مشکلات به مرور درست میشه هیما خوبه که نذاشتی همسرت بی قراریت رو ببینه

خیلی زیاد شده ، تو همین شهرک ما تا الان هر کی کار برق کاریش رو انجام داده اومدن سیم هاشونو دزدیدن.بعضیا هم با اینکه محکم کاری کردن ولی بازم دزدیدن ازشون...خیلی وسایلش گرونه .دوباره باید بریم بگیریم
انشالله به امید خدا

دریا چهارشنبه 3 تیر 1394 ساعت 18:53 http://history1400.blog.ir

میگن دزد ببره و بره اما جای دستش سبز باشه!
از دریچه دیگه به این موضوع نگاه کن شاید خیری تو این ماجرا باشه شاید اصلا برق کاریش خوب نبوده و ممکن بوده خونه رو آتیش بزنه حالا دزدها سبب خیر شدند، می دونم سخته این جور به موضوع نگاه کنی ولی خوب حداقلش اینه که آرام میشیم.
ان شاءالله مشکلات رفع میشه. دوران سختی ها هم میگذره...

بله گاهی وقتا باید اینجوری نگاه کنیم . تا غصه از پامون ندازه

انشالله زودتر بگذره

شیرین چهارشنبه 3 تیر 1394 ساعت 16:36 http://rozegar-khosh.blogsky.com

انشالله مشکلات مالی بزودی رفع میشه . با شرایط اقتصادی که بوجود اومده همه مثل هم هستند . تو رو خدا تو این مدت تنهاش نذار . گفتم ما هم دقیقا مثل شما هستیم . ما هم چکمون و شریکمون پدرمون رو درآورده . تو این مدت دیدم که داره از بیرون فشتر رو تحمل میکنه حداقل من کمتر بهش فشار آوردم . همراهی بهترین کاریه که میشه کرد . ما هم هرزگاهی با خدا حرفمون میشد اما اونقدر بزرگه که هربار که ما گله کردیم بیشتر محبتش رو به ما نشون داده
به خدا توکل کنید

انشالله
بله الان اکثرا اوضاعشون مثل همه
ایشالله مشکل شما هم حل بشه

مطهره چهارشنبه 3 تیر 1394 ساعت 16:16

عیب نداره درست میشه نگران نباش

مهندس جنین چهارشنبه 3 تیر 1394 ساعت 15:53 http://jenin.blogsky.com

براتون روزهای قشنگ به همراه صبری بلند آرزو میکنم :-)

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد